ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

سلام سلام و نگرانی های من برای ازمایشت.......

1393/2/8 14:28
نویسنده : مامان زینب
190 بازدید
اشتراک گذاری
دختر عزیزم سلام بعداز مدتها اومدم تا برات خاطره بنویسم اخه خیلی مشغولم ازقبل عید که اوریون داشتم وبعدش هم مشغول بودم حسابی  الان ساعت 2:10 وتازه خوابیدی  این   روزها همه فکر وذکرم آز خونت بوده اخه برا چک اپ 1سالگی هموگلوبین وبقیه فاکتورهات کم بود ودر کل کم خونی داری ولی نگرانیم از مینور بودنته اخه دکتر به شک انداختم واون هفته بعد از 2ماه که اهن رو بیشتر کرد وفولیک اسید هم میدمت  بردمت با باباجون ازمایشگاه فدات بشم خیلی گریه کردی باباجون هم طاقت گریه هاتو نداره اصلا تو دلم گفتم کاش نمی اوردمون که ناراحت نشه خلاصه تا بعداز یک هفته اماده شد اخه الکتروفورز بود که قطعی معلوم بشه  خلاصه اتقدر برگه رو زیر ورو کردم وتو نت سرچ کردم که مریض شدم (تب وسردردوبعد هم عفونت چشم)اینجور که متوجه شدم انشالا مینور نیستی وهموگلوبین و....بهتر شدن نسبت به قبل ولی هنوز هم کم خونی داری دیروز رفتیم پیش دکترت ولی نبود بعدش یرا گلودرد چشمام رفتم دکتر که آزتو هم نشونش دادم اخه طاقت نیاوردم تا امروز وخوشبختانه گفت مینور نیستی  و........ حالا امروز انشالا میریم پیش دکتر خودت تا خیالم حسابی راحت بشه راستی دکتر گفت که عفو نت چشمم واگیرداره ونباید ببوسمت ولی از اینجا بوس محکمممممممممممممممممممراستی یکی دو هفتس یاد گرفتی بوس میکنی لباتو باز میکنی میزاری روصورتمون ولی بوسه هات  بی صداست
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)