یه حادثه ترسناک
نانازم دیروز جمعه ساعت 12میخواستم حمومت کنم ووقتی خودم دوش گرفتم قرار شد بابا بیاردت پیشم تو حموم ووقتی اوردت گفت تا ساعت 6برمیگردم گفتم باشه!!!!!!بعداز 10 دقیقه که کارمون تموم شد حوله پوشیدیم ووقتی میخواستم در رو باز کنم ....................در باز نشد!!!!!!!!هرچی زدم تو در بابات رو صدا زدم فایده نداشت اولش فکر کردم بابا شوخی میکنه ولی بعد دیدم هیچ کس صدامو نمیشنوه متوجه شدم از بس بابا برا رفتن به بنگاه عجله کرده که در رو بسته بود .........نگران بودم وتو هم کم کم داشتی میترسیدی تو در کوبیدم که شاید باز بشه ولی هیچ فایده ای نداشت !!!!!!!!! بابات هم که تا عصر نمیومد گفتم دوتامون باهم خفه میشیم ....بعداز چند دقیقه گفتم خوبه شیشه رو بشکونم ولی ...
نویسنده :
مامان زینب
15:52