ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

صدای قلب فسقلی ما

سلام عزیزم از حالا به بعد دیگه خاطرات شما وفسقلی رو اینجا مینویسم روز چهار شنبه 25تیر رفتم دکتر محمودی با کلی سختی برا انتخاب!!!!!!!خیلی معطل شدم تا سونو نوبتم شد اولش استرس گرفتم میترسیدم خدایی نکرده.....ولی دکتر زودی قلبشو پیدا کرد ومن صداشو شنیدم عزیزم زنده باشی فسقلی من و7هفته و5روز بودم یعنی جمعه ها هفتم عوض میشه وتاریخ زایمان 14 اسفند انشالا بوس بوس یرای عزیزای دلممممممممممممممممم ...
5 مرداد 1393

یک کلمه ی جدید یاد گرفتی........هورااااااااااااااااااااا

سلام دخترکم از تاریخ 30 تیر باهات تمرین کردم که بگی ستایش (اسم دختر دایی)اولش بلد نبودی بعد یاد گرفتی ومیگی : سه تاییش.... عمر دلم کلی ذوق کردم مامانی فدات با اومن حرف زدنای شکریت!
5 مرداد 1393

واکسن 18ماهگیت مبارکککککک

عزیز دلم سلام روز یکشنبه 29دی قرار شد بریم بهداشت پیش مامان جوون باهنر وقتی رفتیم گفت باید برید بهداشت خودتئن خلاصه با اژانس رفتیم بهمراه مامان جون وقتی نوبتمون شد اولش ساکت بودی ولی وقتی پاهاتو گرفتم گریه گردی نازنازی من تاعصر خوب بودی ولی اصلا نخوابیدی به خیال خودم گفتم استامینوفن خوردی گیجی ولی اصلا گیج نبودی وبا حامد بازی میکردی ازغروب تب کردی ونق میزدی وناله میکردی اون شب شب احیای23 بود مامان جون از ظهر /فته بود نگهت میکنه که من برم احیا ولی شب که دیدم حالت زیادخوب نیست پشیمون شدم ولی مامان جون گفت برو خیالت راحت خلاصه اون شب بدون تو رفتم احیا ولی جات خالی بود باهمه ی شیطنت هات جوجوی من ...
5 مرداد 1393

دوباره. استرس. دوباره نگرانی

سللام رفتم جوابمو گرفتم حدسم درست بودناشتام131ودو ساعتم 152 ولی عصرم 89بود خیلی ناراحتم اون شب ضعف داشتم اخه چی خورده بودم این چه سیستم بدنیه؟خیلی دلم گرفته رفتم دکتر یک مدل دیگه هم انسولین شفاف اضافه کرد که تادو روز باید قندمو چک کنم ویادداشت کنم که پس فردا ببرم پیشش حالا ما 3نفریم بابا نگرانمه اخه خیلی حالم گرفتس اون دعوت افطاری بیرون ومیخواست ببرتمون خونه خاله یاعمه ولی من حالم خوب نبود میخواسنم بیام خونه گریه کنم دلم خبلی پره خدایا به حق ربنا که داره پخش میشه حالمو خوب کن مشکلمو حل کن به حق ربنا قلبمو از ایمانت مم ومحکمتر کن. خدایا به حق اذان الهی امین پناه بر خدابعد هر سختی اسونیه انشالا  ...
22 تير 1393

درد ودل با دخملم واسترس های من

سلام عزیز دلم تازه چند صفحه برات دردودل کردم ولی همش پاک شددددددد عزیزم حدود دوهفتس که نیومدم اینجا چون واقعا مشغولم ودر گیر روزهای سختی روگذروندم وروزهای سختی پیش رو دارم نمیدونم بهت گفتم یانه اخرای بارداریم قندم بالا رفت وکلی استرس داشتم ولی خداروشکر با رژیم خوب شد ومشکلی نداشتیم تابعداز 6ماه برگشت وبا قرص کنترلش میکردم حالا که فهمیدم باردارم به دکترم گفتم واون گفت قرصها رو قطع کن وبعداز سه روز دوباره از بده این سه روز پر از استرس بود برام پراز نگرانی تا اینکه دادم و......بالا بود وقتی دکتر دید با خونسردی گفت باید انسولین بزنیییییی واییییی نمیدونی اون لحظه چه برسرم اومد گریه امونم نمیداد هرچی خواهش کردم که رژیم میگیرم  فایده نداشت گ...
22 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393

حال عجیب اتفاق عجیب

سلام ام شب حال عجیبی دارم اخه یه اتفاق عجیب وجدید افتاده امروز اول رمضانهولی مامان نتونست روزه بگیره بخاطر نینی که توراهه باورم نمیشه امروز از دادم وجوابش مثبت بود اخه هنوز شما کوچولویی دخترم عشقم نفسم همهی وجودم نگرانم اضطراب دارم ولی ناشکری نمیکنم اخه خدا بعداز مدتها انتظار تورو بهم هدیه داد ولی حالااصلا میدونی چیه؟بارداری اولم معجزه بود وحالا هم یه معجزه ی دیگه !خدا خودش میدونهکه تو دلم چی میگذره به خیلی چیزا فکرمیکنم اینکه از عهدش برمیام یانه؟مدرسم؟داروهام؟وخیلی چیزای دیگه از خدا میخوام که بهم ایمان ونیروی فوق العاده بده که بتونم شما رو به بهترین نحو تربیت کنم نی نی مون چه اجی باشه چه داداشی جای تو در اعماق قلبمه عزیز مادر نفسم الان خواب...
9 تير 1393

اسباب کشی مبارک......!

سلام بر دختر زیبایم عزیزم بالاخره موفق شذم از بلاگفا بیام اینجا از حالا به بعد دفتر خاطراتت اینجاست  خوب دیگه بگذریم.............عزیزم خلاصه ای از اتفاقات رو برات مینویسم: 1-بابا جون ومامان جون روز 12خرداد از کرج اسباب کشی کردن واومدن اهواز 2-حدود سه هفتس بهم میگی مامایی (قابل توجه بابات که همه رو بابایی صدا میکنی )ولی خوب هر وقت میلته میگی الهی من فدات   3-وقتی ازت میپرسیم کجا بریم ریحانه  محکم جواب میدی: دَدَدَدَدَه 4 -روز 21خرداد مان جون وبا باجون احمد با خاله خدیجه وخاله پروین رفتن عمره که حاجی بشن انشالا تا شنبه هم میان .     فعلا بای ...
27 خرداد 1393

دردو دل ویه اتفاق تازه

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است سلام  دختر قشنگم خوبی. ;؟امروز بردیمت دکتر چون سرفه میکنی وسوختی دارو بهت داد وزنت هم 10کیلو شده بود نسبت به خودت افزایشت خگب بوده ولی در کل کمه ولی بازم خدارور شکر وقتی رفتم داروخوهه داروهاتو بگیرم بیبی چک هم گرفتم نمیدونپ چرا اخه حس عجیبی دارم وهم اینکه اون هفته حالم بد شد رفتم تر وسرم وامپول و..دکتر گفت باردار نیستی؟گفتم نه ولی..بعد هم شما یک وفعه از شیرم بریده شدی وقتی پریروز گذاشتپت روسینم دهنتو باز کردی ولی بوردی وخندیدی الهی فدات حالا چی بگم نیم ساعت پیش بدونه ایه به بابات هم بگم تست گذاشتم زودی خط دوم افتاد گرچه امروز 29اردیبهشته ووقت پریم 5 ولی نمیدونم الان چه حسی دارم فهلا که ب...
30 ارديبهشت 1393