ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

مرخصی مامان

عزیزم قضیش خیلی مفصله ومن سعی میکنم خلاصه بگم. بعد از کلی ماجرا پایه پنجم لاله پسرونه ابلاغ دادن. از لحاظ مسافت خیلی خوبه ولی پسرا وای!اعصابم بهم میریزه واسترس میگیرم وبزا قندم بده!به پیشنهاد خاله مهری گواهی گرفتم برا عدم کلاسداری وابتدایی مولفقت نکرد یا کلاس یا مرخصی وبه پیشنهاد معانمون بعد از کلی دداستان مرخصی استعلاجی هستم فعلا خوبه تا 1ماه بعد باید تمدیدش کنم  
6 مهر 1393

ریحانه و اجی مهربون

سلام بر دخترای جا نم دیشب بعد از مدتها دلو زدم به دریا ورفتم سونو گرچه خودم میدونستم دخملی ولی از بس همه پرسیدن وگفتن برو که من هم رفتم عزیزم بعد از مسافرتمون نیاز بود چک اپ بشم عزیزم وقتی تو اتاق سونو بودم گفت زود اومری برا جنسیت ولی گفت اختمال زیاد دختره ولی نمینویسم تا3هفته دیگه بیا بعد بهم میگه برو دعا وگریه زاری کن زیر درگاه خدا شاید فرجی شد میدونی چی گفتمش؟گفتم نه چرا گریه کنم هر چی مصلحتمونه خدا بهم میده!دیگه چیزی نگفت.اینو نگفتم که ناراحت بشی گفتمت تا یه دفعه فکر نکنی مامان بابا پسر دوست داشتن. انشالا که دوران سخت بارداریه به خوشی میگذره ودخمل نازمو بغل میکنم#* ...
6 مهر 1393

صدای قلب فسقلی ما

سلام عزیزم از حالا به بعد دیگه خاطرات شما وفسقلی رو اینجا مینویسم روز چهار شنبه 25تیر رفتم دکتر محمودی با کلی سختی برا انتخاب!!!!!!!خیلی معطل شدم تا سونو نوبتم شد اولش استرس گرفتم میترسیدم خدایی نکرده.....ولی دکتر زودی قلبشو پیدا کرد ومن صداشو شنیدم عزیزم زنده باشی فسقلی من و7هفته و5روز بودم یعنی جمعه ها هفتم عوض میشه وتاریخ زایمان 14 اسفند انشالا بوس بوس یرای عزیزای دلممممممممممممممممم ...
5 مرداد 1393

یک کلمه ی جدید یاد گرفتی........هورااااااااااااااااااااا

سلام دخترکم از تاریخ 30 تیر باهات تمرین کردم که بگی ستایش (اسم دختر دایی)اولش بلد نبودی بعد یاد گرفتی ومیگی : سه تاییش.... عمر دلم کلی ذوق کردم مامانی فدات با اومن حرف زدنای شکریت!
5 مرداد 1393

واکسن 18ماهگیت مبارکککککک

عزیز دلم سلام روز یکشنبه 29دی قرار شد بریم بهداشت پیش مامان جوون باهنر وقتی رفتیم گفت باید برید بهداشت خودتئن خلاصه با اژانس رفتیم بهمراه مامان جون وقتی نوبتمون شد اولش ساکت بودی ولی وقتی پاهاتو گرفتم گریه گردی نازنازی من تاعصر خوب بودی ولی اصلا نخوابیدی به خیال خودم گفتم استامینوفن خوردی گیجی ولی اصلا گیج نبودی وبا حامد بازی میکردی ازغروب تب کردی ونق میزدی وناله میکردی اون شب شب احیای23 بود مامان جون از ظهر /فته بود نگهت میکنه که من برم احیا ولی شب که دیدم حالت زیادخوب نیست پشیمون شدم ولی مامان جون گفت برو خیالت راحت خلاصه اون شب بدون تو رفتم احیا ولی جات خالی بود باهمه ی شیطنت هات جوجوی من ...
5 مرداد 1393

دوباره. استرس. دوباره نگرانی

سللام رفتم جوابمو گرفتم حدسم درست بودناشتام131ودو ساعتم 152 ولی عصرم 89بود خیلی ناراحتم اون شب ضعف داشتم اخه چی خورده بودم این چه سیستم بدنیه؟خیلی دلم گرفته رفتم دکتر یک مدل دیگه هم انسولین شفاف اضافه کرد که تادو روز باید قندمو چک کنم ویادداشت کنم که پس فردا ببرم پیشش حالا ما 3نفریم بابا نگرانمه اخه خیلی حالم گرفتس اون دعوت افطاری بیرون ومیخواست ببرتمون خونه خاله یاعمه ولی من حالم خوب نبود میخواسنم بیام خونه گریه کنم دلم خبلی پره خدایا به حق ربنا که داره پخش میشه حالمو خوب کن مشکلمو حل کن به حق ربنا قلبمو از ایمانت مم ومحکمتر کن. خدایا به حق اذان الهی امین پناه بر خدابعد هر سختی اسونیه انشالا  ...
22 تير 1393

درد ودل با دخملم واسترس های من

سلام عزیز دلم تازه چند صفحه برات دردودل کردم ولی همش پاک شددددددد عزیزم حدود دوهفتس که نیومدم اینجا چون واقعا مشغولم ودر گیر روزهای سختی روگذروندم وروزهای سختی پیش رو دارم نمیدونم بهت گفتم یانه اخرای بارداریم قندم بالا رفت وکلی استرس داشتم ولی خداروشکر با رژیم خوب شد ومشکلی نداشتیم تابعداز 6ماه برگشت وبا قرص کنترلش میکردم حالا که فهمیدم باردارم به دکترم گفتم واون گفت قرصها رو قطع کن وبعداز سه روز دوباره از بده این سه روز پر از استرس بود برام پراز نگرانی تا اینکه دادم و......بالا بود وقتی دکتر دید با خونسردی گفت باید انسولین بزنیییییی واییییی نمیدونی اون لحظه چه برسرم اومد گریه امونم نمیداد هرچی خواهش کردم که رژیم میگیرم  فایده نداشت گ...
22 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393