ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

امروز گوشهاتو سوراخ کردم

سلام قشنگم عزیزم  نفسم این هفته من وتو وداداشی شوشتر بودیم  واجی پیش بابا بود دلم تنگ شده برات ریحانه ی عزیزم  روز ۲۴یکشنبه بردمت بهداشت  مراقبت ۷ماهگی وزن:۷۳۵۰ قد:۶۵(فکر کنم) از دیروز  دیگه قشنگ ۴دست وپا میری نفسم وبرا خودت حرکت میکنی البته اگر چیز جالبی تو مسیر حرکتت باشه 😁 امروز دل وزدم  به دریا و بردمت گوشهاتو سوراخ کردم جیگیلی گوشواره به گوشم 🤗🤗 بخاطر دندون سرماخوردگی گریه میکردی ولی بعدش ساکت شدی  ومامان جون هم بعد ۶سال که اجی گوشش رو پاره کرد با تو گوش هاشو سوراخ کرد خلاصه مبارکههههههه💗💗🎉🎉🎊🎊🎊🎉🎉🎉 فردا شب هم شب نشینی یلداست خونه اجی سنیه  چون شب جمعس ...
27 آذر 1398

اولین مرواریدت داره در میاد

سلام عزیزم چند روزه که خیلی بی قراری  وگریه میکنی وضعیت پوشکت هم 🤢🤢 خلاصه تا امروز موقعی که گریه میکردی دیدم لثت شکافته شده 😁😁😍دلیل بی قراری ها وگریه های مدامتو میدونم ولی منم خیلی طاقت میکنم خوب البته گاهی هم حق دارم که دیگه کلافه بشم غذا وفرنی رو با میل نمیخوری وبه زور بهت میدادم ولی امروز گفتم غذا بهت ندم وحریره بادوم درست کردم وکمی خوردی البته خیلی طول کشید از برخورد قاشق به لثه هات دندونتو حس می کردم وبرای من خوشایند وبرای تو درد ناک بود گویا ولی من خیلی مواظب بودم💚💚میخواستم عکس بگیرم ولی زیاد معلوم نیست انگشتمو که تو دهنت میکنی تیزیش رو حس میکنم فدات شم 🌻🌻فردا باید ببرمت دکتر هم بی قراری وبی خوابی وانگار علایم عفونت گوش...
17 آذر 1398

۶ماهگیت مبارک اگر واکسن بزاره🤕

  سلام عزیزکم قندونم ۲۴آبان روز جمعه بود که باید واکسن میزدی ومن شنبه بردمت بهداشت وزن:۶۸۰۰ قد:۶۵ خداروشکر گفتن خوب هستی  وقتی واکسنتو زد خیلی گریه کردی آجی وداداش خونه تنها بودن ومن نگران اونا هم بودم،مدارس بخلطر درگیری های بنزین تعطیل شده بود الان نت نداریم بزور این صفحه باز شد با داده  پای چپت درد داره وبغلت میکنیم درد میاد دیروز هم ماهگرد گرفتم برات نیم سالگیت مبارک گلکمممم🌻🌻🌻😍😍😍 کارهای جدیدت تو این ماه:وقتی غلت میزنی میمونی رو چهاردست وپا میخوای آماده بشی که بری جلو (۴دست وپا)البته بصورت عقبی وغلت زدن حرکت میکنی عزیزم یه احساسی که نسبت به تو دارم ودر مورد داداش وآجی&...
30 آبان 1398

...و۵ماهگی گل دخترم

سلام سلام بازهم خداروشکر که فارغ از هیاهو ها و دغدغه های روزانم ساعت ۳نصفه شب وقت می کنم بنویسم  وبازم خداروشکر میکنم که عزیزانم در آرامش شب خواب هستن ومن فرصت نوشتن دارم   ماه مهر تمام شد ریحانه هر ردز به مدرسه میره ومن وداداش وآجی کوچولو تو خوته هستیم منتطر گل دخترم که از مدرسه بیاد لباساش هنوز تنش هستن با هیجان  برام از مدرسه تعریف کنه.☺  بابا هر روز میبره ومیاردت  امسال دلم میخواست  یه شب روضه بگیرم که بعد از کلی پیگیری وهماهنگی خداروشکر جور شد و۲۶صفر( آخرای ماه)روضه گرفتم خوب بود حس خوبی بهم داد انشالله خدا قبول کنه شلوغ هم شد  بعدش هم عکس های ۵ماهگی گل دخترم رو البته با چند روز تاخ...
12 آبان 1398

اول مهر من در کنار عروسکم

سلام عزیزم گلکم باز بوی مهر آمد🙂  امسال هم به مدرسه رفتم ولی نه برای تدریس برای بردن دختر گلم به مدرسه وشروع سال تحصیلی جدید در پایه کلاس اول اری دخترگلم ریحانه کلاس اولی شد به یاد مهر سال ۹۱ افتادم که به مدرسه میرفتم وبچه ها رو میدیدم وریحانه تو شکمم بود گفتم کی میشه بره مدرسه دخترکم ولی اون هنوز دنیا نیومده بود نمیدونستم وقتی ریحانه عزیزم به مدرسه میره من تو خونم و مواظب اجی کوچیکش خدایا شکرت پارسال خیلی آشفته بودم تو دوراهی سختی بودم  ولی امسال خداروشکر کنار محمدرضا ورونیکا ی عزیزم هستم انشالله خدا کمکم کنه وبتونم از پس کارها وتربیتشون بر بیام 🌻 عکسهای رونیکا که ۴ماهه شد و واکسنش رو ۲۴شهریور در شوشتر زدم وعکسهای اول ...
4 مهر 1398

دوماهگی گل دخترم

  سلام عزیز دلم دیروز دوماهت تموم شد وامروز وارد ماه سوم زندگیت شدی🌺 پارسال این موقع هیچ خبری از عضو جدید خانوادمون نبود امسال تو کنارمونی  خدایا شکرت که یک هدیه ی زبیا بهمون دادی🌻 این ماه مامان جون وباباجون احمد رفتن که حاجی بشن روز ۴شنبه ۲۰تیر از خونه ی ما رفتیم بدرقشون با خاله فاطمه وعمو مرتضی انشالله به صحت و سلامت حاجی بشن وبرگردن پریروز هم رفتیم شوشتر با خاله پروین ودایی حسین که آش پشت پا رو درست کنیم ولی تو همش گریه میکردی وبی قرار بودی اخه چرا دخترم خیلی اذیت شدم همش شیر میخوردی ومی آ وردی بالا  دیگه باهات گریه کردم از صبح یکسره بیدار بودی تا شب که رفتیم اهواز ولی خداروشکر آش خوب دراومد  وتقسیمش کرد...
25 تير 1398

کپلی هات کو؟🙃

دختر گلم رو در تاریخ شنبه  ۲۵خرداد  بردم بهداشت برا چکاپ وزنش اصلا تغییر نکرده بود بعد از یک ماه البته اولهاش کم کرده بود وتو یک ماه برگشته بود به وزن تولد +۳۰گرم😞!!! من خیلی ناراحت شدم اخه این همه مراقبت ونگهداری وشیر کجا میره مسئول بهداشت گفت مشکلی نیست ولی برا اطمینان ببرش متخصص  ماهم یک روز بعد بردیم پیش دکتر منجم ومعاینه کرد و گفت نگران نباش طبیعیه چون وزنش رو تو شکم مادر گرفته کمتر اضافه میکنه و وزنش برا نوزاد یک ماه نرماله وزنت ۴۵۵۰بود 😅😑   حتی نامه نوشت که شیر خشک میخواد برا وزن گیری والبته نگم که چقدر اذیت شدم برا شیر نخوردن از  خودم که این عروسک فسقلی چون اولش مجبور شدیم شیشه بدیم دیگ...
30 خرداد 1398