درد ودل و درخواست هم فکری
خیلی دلم گرفته
گاهی اوقات فکر میکنم اشتباه انتخاب کردم حداقا این جسارت رو داشته باشم که به خودم اعتراف کنم تا حالا هرگز این حرف رو نگفتم ولی الان بعد از نزدبک به ۱۱سال زندگی مشترک گویا به این نتیجه رسیدم که دنیامون خیلی فرق داره ارزشهامون تفاوت داره حرف منو متوجه نمیشه شاید منم اونو درک نمیکنم واقعا زندگی خیلی پیچیده تر از این حرفهاست توی کارم واقعا موفقم ولی توی زندگی مشترک چندان موفق نیستم نمیتونم بدون دردسر وباسیاست(!)حرفمو بش بفهمونم
سیاست چه کلمه ای که هیچی ازش نمیدونم ولی واقعا چرا؟
نمیتونم بهش بفهمونم که اگر میگم چرا دیر کردی اگرمیگم چرا روز جمعه خونه نبستی اگر کنار من وبچه ها نیستی واگر خبری بهم نمیدی دلیلش اینه که نگرانت هستم دلیلش اینه که دوست دارم کنار هم باشیم چون منتطرت بودم چون چتو بار غذا رو گرم نگه داشتم وسرد شد چون چشمم له در کور شد نیومدی..... اون موقعه که دیگه میشم مقل یک گلوله ی آتیش که هرآن در انتظار پرتاب شدنه
وقتی بجای توجیه کردن وقانع کردن من وگفتن یک کلمه فقط یک کلمه محبت آمیز سکوت میکنه ومیخوابه تکلیف من این وسط چیه؟ که مثل خودش خونسرد ومغرور باشم وانگار نه انگار یا ازش بپرسم که البته با داد و دعوا مواجه بشمشاید اخلاق بدی داشته باشم ولی من اینطورم که اگر از کسی ناراحت باشم دوست دارم با حرف زدن حلش کنم و فیصله بدم ولی اون دقیقا برعکسه خودش رو میگیره وسکوت می کنه یا داد ودعوا ومن از سکوتش بیشتر حرصی میشم از اینکه اتقدر مغروره و سکوت میکنه یا وقتی حرف میزنه به دعوا ختم میشه
الان هم بجای حرف زدن ومعذرت خواهی خوابه خوابه انگار نه انگار که من ناراحتم وعصبانی از دستش
واقعا نمیدونم چه کاری درسته؟تین وسط بچه ها هم ضربه می بینن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی