ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

لحظات پر التهاب 👶

1397/12/3 6:03
نویسنده : مامان زینب
428 بازدید
اشتراک گذاری
از کجا شروع کنم نمیدونم
واقعا سخته برام اصلا فرصتی برای نوشتم وفکر کردن اتفاقات اخیر برتم پیش نیومد
از آخر شهریور بگم از زمانی که در تب وتاب آماده شدن برای اول مهر بودم ولی نمیدونستم چی منتظرمه نمیدونستم یه موجود کوچیک قراره همه ی معادلات و برنامه هامو تغییر بده از ۳۰شهریور بگم وروز جمعه وآزمایش اورژانسی از نگرانی واز استرس واز ....
از لحظات وروزهای سخت تصمیم گیری برای بودن یا نبودن یک موجود
اصلا من کی هستم که تصمیم بگیرم!
لحطه های پراز تنش واسترسی رو پشت سر گذاشتم و لحظه های سخت تری رو پیش رو دارم میدونم🙄
از لحظه هایی که برام اندازه ی یک سال گذشت والتهاب ودرد ورنج وسختی از سوزش سر انگشتانم از آزمایش وچکاب های هر روز وهر روزم از کبودی ودرد بازوها وشکمم از کدوم بگم از کدوم نگم هر لحظه برام سخت وسخت سخت تر میگذره شاید بی عقلی بود تصمیمی که گرفتیم شاید از روی احساسات بود ولی میدونم که با اومدنش پشیمون نخواهیم شد خیلی حرف دارم خیلی به اندازه ی ۷ماه که گذشت ولی هنوز باهاش حرف نزدم هنوز محبتش نکردم ‌نمیدونم چرا فقط مثل یه بار رو دوشمه. که باید سالم بزارم زمین خدایا به حق اذان صبحت به حق دل شکسته ی زهرا ..
خدایا خودت کمکم کن که هرگز به گذشته وتصمیمی که گرفتم برنگردم قلبمو آروم صبرم رو زیاد وتنم رو سالم کن که بتونم از عهدش بربیام ای خدا
پسندها (3)

نظرات (1)

ریحانهریحانه
27 خرداد 98 15:21
لطفاً من را دنبال کنید