تا اولین ماهگرد عروسکم
سلام این روزها با وجود رونیکا خانم وانجام کارهای دیگه والبته اذیتهای داداشی و وابستگی وحساسیت های آجی همه چیز به نظر سخت تر میاد برام
تا روز دهم مامان سیمین موند پیشمون بعد هم اصرار که بیا بامون ولی نمیدونم چرا حس های متفاوتی داشتم نمیخواستم برموالبته خبر دادن زندایی بابایی تو کرج فوت شده دیگه مامان جونا وبالا جونا لا هواپیما رفتن و دوروزه برگشتن بعد رفتن شوشتر که محمدرضا باشون رفت مامانی هم نگرانم بود وگفت اگر نمیای برو خونه عمه که خیالم راحت بشه خلاصه یکی دو روز تنهاموندم ولی اذیت شدم تا فرداش عمه گفت بیاید افطار رفتیم اونجا حدودا پنج شش روز اونجا بودم
بعداز چند روز هم محمدرضا اومد پیشمون والبته که دلتنگ اجی شده بود 😅🤥😳
خلاصه شب اخر رمضون سه شنبه رفتیم شوشتر چند روز موندیم وبعد بابایی چهارشنبه ۲۲خرداد براجشن ریحانه اومد جلومون اهواز اینم عکسش 🤩🤩
روزجمعه هم بابا کیک کوچولو خرید ویکدفعه ای خاله سوسن ومریم جون اومدن وبرات جشن ماهگرد گرفتیم😍😍😍😍