ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

خرابکاری پسرکم😶

پسر عزیزم سلام دیشب ۲۰رمضان و۲۵خرداد وقتی بعد از افطار خونه حج بهروز رفتیم جلسه قرآن نمیدونستم که چه خرابکاری میکنی🙄 وسط قرآن بودیم که مهرسا وآجی اومدن بلند اعلام کردن محمدرضا پی پی کرده تو اتاق نمیدونم چطور رفتم تو اتاقشون ویدم بللههه کمی از پی پیش افتاده رو زمین خیلی عصبانی شدم از خجالت اب شدم زود بردمش دستشویی و..... خیلی اعصابم خراب شد واقعا خجالت کشیدم اشکام اومدن همش شرمنده میشم وقتی میرم یا بافضولی هات یا خرابکاری واین دفعه هم که ..... امشب هم احیا دارن فکر کن با این اوصاف بخوام ببرمت... شیطونک مامانی که قهر کرده🤗...
27 خرداد 1396

ازشیشه گرفتن پسرکم

وقتی تصمیم گرفتم از شیشه بگیرمت اولش شک داشتم ولی وقتی تا صبح چندشیشه می خواستی وصبح تا کمرت خیس بود دیگه تصمیمم رو گرفتم روز ۴  خرداد۹۶جمعه بود که مصادف بود بایوم الشک رمضان یعنی موقعی که ۲سال و۳ماهه بودی  من و بابا روزه بودیم ظهر به سرشیشه صبر تلخ زدم وقتی مزه کردی اول نگاهش کردی وگفتی خرابه من وبابا هم گفتیم بو گتدو شده خرابه و.... خودت هم نخواستیش وپرتش کردی ولی بعد از چند دقیقه پیداش کردی ودر کمال تعجب خوردیش خیلی تعجب کردم چون خیلی خیلی تلخ بود شب تصمیم گرفتم علاوه بر صبر تلخ فلفل هم بزنم ولی وقتی دیدبش تستش هم نکردی ولی با چه مصیبتی خوابیدی خدا میداند 😣اسمش رو نیاوردی تا دیروز که اومدم خونه مامان جون تا گذاشتمت تو ...
25 خرداد 1396

آشتی با وبلاگمون

سلام بازم سلام نمیدونم چرا همه کاری می کنم ولی انقدر اینجا اوندن برام سخته تنبلم یعنی؟؟ امسال هم باهمه ی سختی  هاش به پایان رسید ...... از اول مهر ۹بنویسم از روز اول که قرار بود محمدرضا پیش عمه بمونه وریحانه رو هم طبق گفته ی خودشون ببرن مهد ولی چی بگم که فقط ۱روز نگداریش کردن اونم جشن شکوفه ها اخرشهریور واز فرداش حال عمه بد شد حال روحیش همش استرس واصطراب ونگرانی ودکار نمیگم دروغ می گفت ولی خیلیش هم تلقین بود خیلی بهم ربختم روزی که فرداش اول مهر وباید با خیال راحت می رفتم مدرسه برام پر از استرس ونگرانی بود خیلی سخت گذشت برام خیلی مدام نگران بچه ها بودم ومخصوصا محمدرضا ی عزیزم که فقط۱۷ماه داشت.....خلاصه کنم جوری عمه گفت حالم بده ونگ...
25 خرداد 1396

های وبای با تابستون95

سلام بر گلهای زیبایم  اومدم اینجا تا بنویسم تا از خاطراتم بگم وقدری دلم خالی بشه  تابستون امسال ماه رمضون بعد از 4سال روزه گرفتم خداروشکر البته با اجازه دکترم  وبعد از عید فطر با مامان وبابا به مشهد رفتیم خ. خوب بود گرچه بهانه گیری و اذیتها هم جای خود داشت ولی خوش گذشت احساس خوبی بی خوبی بود نذر محمدرضا از طرف خودمون ومامان جون سیمین 2گوسفند قربونی کردیم وبرا اولین بار به مهمانخانه امام رضا دعوت شدیم جاتون سبز ونوهای محمدرضا رو هم تو مشهد کچل کردیم فداش بشم اولش اصلا نشناختمش تغییر کرده بود خیلی ! نزدیکای اهرای تابستونه ومن 3روزه که تصمیم به رژیم گرفتم برای کاهش قند ووزن  خیلی ناراحتم کلا عصبی شدم حوصله ی بچه ها ر...
7 شهريور 1395

مطالب واتفاقات جدید زندگی

اول از همه سلام به گلهای خودم باورم نمیشه چتدین ماههه نیومدم اینجا الان اخرای سال تحصیلیه وتواین سال کارهای مهم وتجربیاتی کسب کردم مهمترینش از شیشه گرفتنت. بود دختر. گلم در تاریخ 1اذر 94که واقا سخت بود اول با صبر تلخ امتحان کردم که در کمال ناباوری خوردیش وفرداش علاوه بر صبر تلخ فلفل هم زدم که بهت گفتم کرم پی پیرده پی کرده روش واز این حرفها تا بدت اومد ولی خیلی لذیت شدم برا خوابت چون فوق العاده وابسته بودی 
17 ارديبهشت 1395

مطالب واتفاقات جدید زندگی

اول از همه سلام به گلهای خودم باورم نمیشه چتدین ماههه نیومدم اینجا الان اخرای سال تحصیلیه وتواین سال کارهای مهم وتجربیاتی کسب کردم مهمترینش از شیشه گرفتنت. بود دختر. گلم در تاریخ 1اذر 94که واقا سخت بود اول با صبر تلخ امتحان کردم که در کمال ناباوری خوردیش وفرداش علاوه بر صبر تلخ فلفل هم زدم که بهت گفتم کرم پی پیرده پی کرده روش واز این حرفها تا بدت اومد ولی خیلی لذیت شدم برا خوابت چون فوق العاده وابسته بودی 
17 ارديبهشت 1395

بعد از مدتها سلام وسلام

سلام به گلهای زندگیم. بعد از یک سال ویک ماه وزودتر از موقع وبا درخواستهای مکرر بالاخره مشغول کار شدم  اونم پایه ی اول ولی خداروشکر راضیم محمدرضا پیش مامان صفیه وریحانه مهد که خیلی لذیت میکنه صبح ها ولی شعر وسوره یاد گرفتی که سر فرصت میزارم عزیزای دلم پسرم ودخترم این روزها نمیدونم چرا عصبی شدم والبته شماهم بی تقصیر نبودید ریحانه که همش گریه وبهانه دلم میخواد دیگه هر چه زودتر از شیشه وپوش رها بشی ولی فعلا هیچ هیچ بلد نیستی دقم میدی ونمیگی جیش!!!وقتی میبرمت دستشویی هم نمیکنی!محمد رضا هم بچم درد داره. رو دندونه ولی فعلا خبری نیست!
18 آبان 1394

مریضی محمدرضاجونم

چند روز بود بی قرار وکسل بودی شیر نمیخوردی ونا اروم بودی دیشب رفتیم دکتر گفت گوش و گلوت عفگنت داره دلرو دار تب داشای خیلی ترسیدم وزنت 7910بود
25 تير 1394

سالگرد ازدواجمون مبارک

امشب. شب سالگرد ازدواج من وبابایی خیلی خوشحالم که همسر خوبی دارم ودوگل زیبا که خدا بهمون داد وخوشبختیمونو تکمیل کرد خدایا ممنونم ازت بخاطر همه چیز راستی فردا یا پس فردا عید فطره عیدتون مبارک امسال هم نتونستم روزه بگیرم 4مین سال بود  خدایا به حق این روزهای عزیز اون چیزی که تو دلمه وخودت میرونی رو به خوبی حل کن قسمت میدم به دل زهرا(س)  
25 تير 1394